✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

خدایا

                                  بخش هایی از دعاي كميل    اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَهْتِكُ الْعِصَمَ خدايا بيامرز برايم آن گناهانى را كه پرده ها را بدرد   اَللّهُمَّ اغْفِرْ لىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَحْبِسُ الدُّعاَّءَ خدايا بيامرز برايم آن گناهانى را كه از اجابت دعا جلوگيرى كند   اَللّهُمَّ لا اَجِدُ لِذُنُوبى غافِراً وَلا لِقَبائِحى ساتِراً وَلا لِشَىْءٍ مِنْ عَم...
31 مرداد 1390

آناهل

                   آناهل : الهه پاکی وبوی خوش ، الهه باد صبا   اصطلاح الهه در نزد ایرانیان با آنچه در روم و یونانیانِ چند خدایی رایج بوده کاملاً متفاوت است،هر چند رومیان نام الهه آتش را به تقلید از ایرانیان * وستا* برگزیدند ،اما آنها با مفهوم خود به آن نظر داشتند. ومتأسفانه این اشتراک کلمه تا جایی پیش رفت،که مورخین آنها گمان کردند ایرانیان نیز چند خدایی بوده اند!!!!!! ،اما ایرانیان همواره خداوند یکتا رامی پرستیده اند.و در حفظ نعمتهای که خدارند به آنها داده بسیار کوشا بودند . آب وباد و خاک و آتش را نعمتهای خاص خدا میدانستند و...
30 مرداد 1390

دختر بابایی

امروز بابای مهربون  دندان درد داشت  و میخواست بره دکتر . از من خداحافظی کرد و پرسید از آناهل هم خداحافظی کنم ؟ ( آخه دلش نمیومد یه موقع تو پشت سرش گریه کنی و ...) گفتم آره برو باهاش خداحافظی کن.   تو پیش مادر بزرگ مشغول بازی بودی. بابا میگه وقتی بهش گفتم میخوام برم دکتر دندانم رو خوب کنه تو گفتی :  بیا .. بیا بوست کنم     بوسش کردی و بعد گفتی : بیا ننه بزرگ هم بوس کن  برو .                          ...
30 مرداد 1390

قصه گابا

         امشب وقت خواب تو که رسید مثل همیشه چراغا رو خاموش کردیم و در حالی که مم میخوردی برات قصه میگفتم.یکی بود یکی نبودِ قصه سوم رو که گفتم دیدم همینطور که دهنت بسته به مم خوردنه داری ایم اوم اوم میکنی. گفتم خوب حالا نوبت آناهله که قصه بگه: یه اوز (روز) سه تا گاب (گاو) بود؛ ...هدیه بود؛....... باباش ... ..اومد ... پیشش نشست!!!!!!!    (باور کن تو هیچکدوم از قصه هایی که امشب برات گفتم این شخصیتا نبودن که تو تکرار کرده باشی) گفتم آفرین مامان . براش شیر گاو آوردن بخوره بزرگ شه. اومدن بازی کنن با هدیه. اما تو گفتی: گابا..... گابا.....
30 مرداد 1390

عروسی

امشب از مهمونی برمیگشتیم و تو از داخل ماشین چراغهای پر زرق و برق خیابونو نگاه میکردی .گفتی : عروسا میان اینجا عروسی میکنن. قربون عروس خودم بشم . برات توضیح دادم که اون تالاره یا باغ عروسیه که ...... اینم عکسای عروس خانم شب عقد دختر عمه شکوفه: بقیه عکسا تو ادامه مطلب                                                          &...
30 مرداد 1390

خاله تیبا

این خاله تیبای آناهل ما که در اصل اسمشون فریبا خانومه ، الکی که تیبا نشده . آناهل تازه میتونست بقیه رو به اسم صدا کنه و اتفاقأ خیلی هم خوب اسمها و کلمه ها رو ادا میکرد. اما اولین بار که اسم خاله فریبا رو خواست بگه دلش کشید بگه تیبا ! جالب اینجاست که کلمه های سخت تر از فریبا  زیاد تو دایره لغاتش داشت و داره اما هنوز نظرش عوض نشده. مثل اینکه بدم نشد آخه بعد از اون بود که یه خودرو به نامش زدند(خودروی تیبا)؛ مبارکه! باورتون نمیشه وقتی که ما تازه عروسی کرده بودیم و تیبا دانشجو بود هر کدوم از دوستاش که منو میدیدن یا بهم میل میزدن میگفتن  (چرا شما زودتر فریبا رو خاله نمیکنید؟  آ...
30 مرداد 1390

اعتراف

راستش یه مدت بود حسابی برا مسواک زدن تنبل شده بودم. فقط شبهاقبل از خواب .  تا اینکه شما رو برا معاینه پیش دندانپرشک کودکان بردیم. هر چند قبلش کلی برات مقدمه چینی کردم که برا دکتر دهنتو باز کن تا ببینه و ... تو هم همشو قبول کردی و چند بار هم با هم تمرین کردیم اما دیگه خوابیدن روی تخت معاینه تو برناممون نبود . معاینه زیاد طول نکشید . اما تو یکریز گریه میکردی . بعدش هم که دکتره داشت برا من و بابا توضیح میداد که نه مشکلی نداره و فقط مسواک رو حتمأ براش بزنید ، شما دست بردار نبودی  و از اینکه دکتر یه چوب بستنی گنده تو دهنت کرده بود و چرخونده بود، شاکی بودی و با صدای بلند گریه میکردی . جالب اینجاست که از ...
30 مرداد 1390